با این چالش ده سال پیش هی دارم فکر میکنم که ده سال پیش دی ۸۷ در چه حالی بودم.
خاطره خاصی ندارم. انگار که یکی از سالهای تیره زندگیم بوده و نگاتیو سیاه هست.
اینجا هم هیچی ننوشتم.
یادمه که آقای همسر، آخر سال رفت سربازی ، بابا تصادف کرد، خاطره های تلخ با خودش داشت.
امسال همراه همسر و دخترم هستیم.
سه تا بی شاد و خوشحالیم. در خونه گرم و پر آرامشون به بزرگ شدن دخترکمون نگاه میکنیم.
دخترمان همه جان و جهان ما هست.
خندههای شیرینش دلنوازترین صدای عالم هست.
سال ۹۷ سال پر از شادی و نشاط بوده، دوستهام ازدواج کردن، بچهدار شدند. دنیاهامون رنگی رنگی هست.
خدایا شکرت
پی نوشت: وبلاگ ماه ها و سالهای بعد را خوندم و دیدم سال ۸۷ از سالهای خیلی شلوغ و پر مشغله بوده و کلاس تورلیدری و عکاسی و زبان میرفتم و تصمیم گرفته بودم که فوقلیسانس توریسم بخونم.
درباره این سایت